بسماللّهالرّحمنالرّح م
الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا و حبيب قلوبنا ابىالقاسم محمّد و على اله الاطيبين الاطهرين المنتجبين الهداة المهديّين المعصومين سيّما بقيّةاللّه فى الارضين.
قال اللّه الحكيم فى كتابه: و يضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتى كانت عليهم.(1)
اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه و مراقبة امره و نهيه و المجانبة عن عصيانه.
همهى برادران و خواهران نمازگزار را به رعايت تقواى الهى و حفظ نفس از هوىهاى شيطانى و ذكر و ياد دائمى پروردگار توصيه ميكنم و اميدوارم كه با تقويت روح ايمان بتوانيم از دامهاى شيطان در نفس خودمان و در رابطهى با اعمال خودمان، خود را محافظت كنيم.
بحثى كه امروز در اين خطبه و در خطبههاى اول تا چندين جمعه انشاءاللّه ادامه خواهم داد، يك بحث تازهاى است كه البته به مباحث قبلى مرتبط و متصل است، اما درعينحال يك بحث مستقلى هم هست و آن بحث در باب آزادى از نظر اسلام و قرآن است كه يكى از بحثهاى مهم اسلامى و اجتماعى است و لازم است كه يك بار - ولو به صورت مجمل - در اين تريبون عمومى اين مسئله مطرح بشود. ارتباط اين بحث با مباحث گذشته به صورت فهرستوار عرض ميشود كه رشتهى مطلب در ذهن شنوندگان عزيز گسسته نشود و آن به اين ترتيب است كه بحث ما در وظائف حكومت اسلامى در رابطهى با جامعه بود و عرض كردم كه اين وظائف دو نوع است: يك نوع وظائف مربوط به امور معنوى و يك نوع وظائف مربوط به رفاه مادى. در وظائف معنوى، يكى از وظائف را كه عبارت بود از تعليم و تربيت و تزكيهى جامعه، به تفصيل عرض كردم و نقش صدا و سيما را در اين باب مشروحاً بيان كردم و عرض شد كه دولت اسلامى موظف است كه جامعه را با فرهنگ بالاتر و معلومات عميقتر و آگاهىهاى همگانى مجهز كند و بدين وسيله جلوِ نفوذ فرهنگ بيگانه را بگيرد. و براى اينكه تأثير رسانههاى عمومى از جمله صدا و سيما و همچنين روزنامهها و مطبوعات روشن بشود، دو نمونه و دو مثال را عرض كردم از تبليغات ننگين رژيم گذشته كه به وسيلهى صدا و سيما و مطبوعات در جامعه گسترش و عمق پيدا كرده بود: يكى در باب اسراف و فرهنگ مصرفگرائى بود و ديگرى در باب فساد و فحشاء جنسى. و اين بحثها به همان بحث اصلى مربوط ميشد كه عبارت بود از وظائف دولت اسلامى در باب تعليم مردم و تربيت آنها و تزكيهى آنها و تقويت مبانى آگاهى و فرهنگى آنها. وظيفهى ديگر دولت در رابطهى با وظائف معنوى در جامعه، همين وظيفهى تأمين آزادى است براى افراد جامعه و زمينههاى رهائى انسان از عيوب مخرب، مفسد و متوقف كننده و همهى موانع حركت و رشد و جهش انسانها؛ مبارزهى با اينها - كه همان مبارزه براى آزادى افراد جامعه است - اين هم يكى از تلاشهاى لازم و واجب براى دولت اسلامى است كه يقيناً نميشود جمهورى اسلامى و حكومت اسلامى باشد و اين تلاش نباشد.
براى اينكه اين بحث روشن بشود، ناچار بايد دربارهى اصل مفهوم آزادى و نظر اسلام در باب آزادى و اينكه آزادى چه معنائى دارد، يك بحثى انجام بگيرد، كه همين بحثى است كه من امروز شروع ميكنم و در هفتههاى بعدى كه به نماز بيايم، انشاءاللّه آن را ادامه ميدهم و اميدوارم مجموعهى بحثى كه انجام ميگيرد، يك بحث مفيدى براى آگاهىهاى جامعه و همچنين براى عمل ما مسئولان جامعه باشد.
اولاً بايد مفهوم آزادى را روشن كنيم. آزادى يعنى چه؟ چون تقريباً همهى دولتهائى كه در دنيا نامى و عنوانى و هياهوئى دارند و بلوكهاى شرق و غرب، دم از آزادى ميزنند. هم دموكراسىهاى غربى، مدعى آزادىاند؛ منتها آزادى در آنجا آزادى فردى است و يك معناى خاصى براى آزادى قائلند و همچنين كشورهاى بلوك شرق و رژيمهاى سوسياليستى يا مدعى سوسياليستى، آنها هم دم از آزادى و دموكراسى ميزنند. همان طورى كه ملاحظه ميكنيد، بيشتر كشورهاى شرقى و وابستهى به بلوك شرق، در نام و عنوان دولتشان كلمهى «دموكراتيك» را به كار ميبرند كه همان به معناى آزادى و آزاد هست و ميخواهند ادعا كنند كه در اينجا هم، در اين كشورها هم يكى از هدفها آزادى است، كه البته در آنجا مقصود آنها از آزادى، آزادى فردى نيست، بلكه آزادى در مقياس جامعه است و حل شدن و هضم شدنِ آزادى فرد در آن چيزى كه آنها آن را آزادى جامعه ميشمرند. پس مىبينيد كه در دنيا ادعاى آزادى هست و هر دولتى، هر رژيمى، هر مكتبى و هر دستگاهى، آزادى را به يك نحو خاصى معنا ميكنند و همه هم مدعى اين هستند كه آزادى را در جامعهى خودشان تأمين كردهاند.
در داخل اجتماعات اسلامى و از جمله اجتماع خود ما هم عدهاى هستند كه دم از طرفدارى از آزادى ميزنند؛ چه افراد انقلابى و مؤمن كه نام آزادى را به عنوان يك شىء مقدس بر زبان مىآورند و طرفدار تأمين آزادىها به شكلهاى مختلف هستند - بعضى آزادى سياسى، بعضى آزادى اقتصادى و انواع آزادىهاى ديگر - چه كسانى كه آزادى را و طرفدارى از آزادى و مطالبهى آزادى را يك وسيلهاى قرار دادهاند براى اينكه اغراض سياسى خودشان را در زير آن بپوشانند. پس در داخل جامعه هم در بين گروههاى روشنفكر، آگاه، مردم معمولىِ ما كه بحمداللّه اين روزها از آگاهىهاى سياسى بالائى برخوردار هستند، باز كلمهى آزادى به معانى مختلف و با تعبيرات مختلف تكرار ميشود؛ هر كسى از آزادى يك معنائى و يك مفهومى را در ذهن خود مىآورد. باز اينجا حدود آزادى مشخص نيست. البته بعضىها هم هستند از افرادى كه طرفدار بىبندوبارىهاى گوناگون هستند - بىبندوبارىهاى جنسى، بىبندوبارىهاى اخلاقى - كه اينها هم باز با شعار آزادى و اينكه ما آزاد هستيم كه هر كارى ميخواهيم بكنيم و با مطرح كردن همان نوع آزادىاى كه در غرب است - متأسفانه آن چيزى كه اسم او را آزادى گذاشتند - باز اسم آزادى را مىآورند كه غالباً وقتى در جامعهى ما گفته ميشود آزادى، همان معناى آزادى غربى در ذهنها تداعى ميكند، كه ما حالا دربارهى آن آزادى انشاءاللّه صحبت خواهيم كرد و شايد اگر معناى آزادى و تعريف درست آزادى را بنده توفيق پيدا كنم كه درست بيان كنم، شايد بسيارى از اين ادعاهاى آزادى در دنيا زير سؤال برود. يعنى ما ببينيم كه نه، در كشورهاى غربى، در همين دموكراسىها، همين جاهائى كه علىالظاهر روزنامهها ميتوانند هر حرفى را بنويسند يا تلويزيونها چيزهائى را بگويند - كه نمايش و دكور آزادى وجود دارد - اين در حقيقت يك بَزك غليظى است كه بر چهرهى زشت نظامهاى مستبد و ديكتاتور كشيده شده و در واقع آزادى آنجا هم وجود ندارد. شايد آن آزادىها با بيانى كه بعد انشاءاللّه خواهم كرد و معناى آزادى كه بيان ميكنيم و بحثى كه ميكنيم، اصلاً زير سؤال برود و شايد بتواند اين بحث يك سررشتهاى بشود براى اينكه خيلى از ملتهاى كشورهاى بهاصطلاح آزاد، در آزاد بودن خودشان شك كنند و مطالبهى آزادى را بكنند.
اولاً قبل از آنى كه ما حالا وارد اصل بحث بشويم و آزادى را معنا بكنيم و حدود آزادى را معين بكنيم، يك مطلب كوتاهى را بايد عرض كنم - كه شايد امروز بيش از آن در اين خطبه نگنجد - و او اين است كه ببينيم آيا اساساً در معارف اسلامى و در متون اسلامى چيزى به نام آزادى هست يا نه. ممكن است بعضى اينجور تصور بكنند كه اصلاً اديان با آن چيزى كه اسم آن حريت و آزادى است، هيچ موافقتى ندارند و آزادى اجتماعى، آزادىهاى فردى، آزاد بودن انسان، در اروپا اولْبار به وجود آمد و حدود دويست سال قبل مثلاً در انقلاب كبير فرانسه، مسئلهى آزاد بودن انسان و آزاد متولد شدن هر انسان اولْبار مطرح شد و بگويند اينى كه شما ميخواهيد مسئلهى آزادى را به اسلام بچسبانيد، اين يك تلاش بيهوده است؛ اصلاً اسلام و بقيهى اديان با آزادى سر و كارى ندارند و اين مفهوم اجتماعى و سياسى كه امروز در دنيا رائج هست، اين يك مفهوم اروپائى است، يك مفهوم غربى است و ناشى از انقلاب كبير فرانسه و انقلابهاى غربى است، مكاتب غربى است؛ به اسلام چه ربطى دارد؟ ما ببينيم آيا اساساً هيچ مفهومى در اسلام به عنوان آزادى هست يا نه؟
در پاسخ به اين سؤال بايد عرض بكنم كه بعكس، مفهوم آزاد بودن انسان، قرنها پيش از آنكه در اروپا مطرح بشود، در اسلام مطرح شد و قرنها پيش از آنكه متفكرين و روشنفكران و انقلابيون و رهبران اروپائى به فكر بيفتند كه آزادى بشر را يكى از حقوق اساسى بشر بدانند، اين در اسلام مطرح شده. حالا اگر آزادى را با آن معناى راقى و لطيف و بلند آن مطرح كنيم، كه آزادىِ روح انسان از آلايشها، از هوىها و هوسها، از رذائل، از قيدوبندهاى مادى است، اگر اين را بگوئيم كه اين تا امروز هم هنوز در انحصار مكاتب الهى است و اصلاً مكاتب غربى و اروپائى آن را استشمام نكردهاند و آن آزادىاى كه در فرانسه در انقلاب كبير در قرن هيجدهم مطرح شد و همچنين بعد از او در دنياى غرب، اين آزادى مطرح شد، او خيلى كوچكتر و محدودتر و كمارزشتر از آن آزادىاى است كه انبياى الهى و مكاتب الهى دربارهى او بحث كردهاند، اگر آزادى را به اين معنا بگيريم، اين، مخصوص مكاتب الهى است. اما اگر آزادى را با همان معنا و مفهومى كه امروز در مكاتب سياسى مطرح ميشود، آزادىهاى اجتماعى، آزادىهاى سياسى، آزادىهاى اقتصادى، آزادى فكر و انديشيدن و عقيده، اگر به همين معنا هم آزادى را بگيريم، البته با تفاسير مختلفى كه در زير هر يك از اين مطالب و عناوين هست، در همين هم اسلام قرنها قبل از انقلابهاى اروپائى و مكاتب اروپائى، اين آزادى را به ارمغان آورده. اين آيهاى كه من در اول اين خطبه تلاوت كردم، يكى از آن آياتى است كه شايسته است بر لوحههاى زرينى نوشته بشود و در سردر همهى مجامعى در دنيا كه براى حقوق انسانها مبارزه ميكنند، نصب بشود: «الّذين يتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذى يجدونه عندهم مكتوبا فى التّوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيّبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتى كانت عليهم». اين آيه دربارهى پيغمبر است و يكى از آن توصيفهائى است كه از شخصيت رسول گرامى اسلام در قرآن شده. چون در قرآن چند آيه است كه دربارهى شخصيت پيغمبر و ياران پيغمبر توصيف شده، هر كدام از اين آيات يك بُعدى از ابعاد عظيم آن شخصيت را بيان ميكند، يكى از برجستهترينهايش اين آيه است. از جملهى مطالبى كه در اين آيه آمده اين است كه: «و يضع عنهم اصرهم»؛ بندها را از پاى آنها برميدارد - انسانها - «و الاغلال الّتى كانت عليهم»؛ آن غلهائى كه به پاى آنهاست و سنگينى ميكند و مانع از تحرك انسان ميشود، مانع از پرواز آدمى ميشود، مانع از اوج گرفتن انسان و تكامل انسان ميشود، اينها را از گردن و پاى انسان باز ميكند. «اصر» را من در لغت نگاه كردم، ديدم به معناى آن ريسمانهائى است كه پايهى خيمه را به وسيلهى او با ميخها ميكوبند به زمين، كه تا آن ريسمانها به خيمه بسته است، اين خيمه تكان نميتواند بخورد؛ به پاى انسانها آنقدر از اين ريسمانها بستهاند، آنقدر او را چهارميخه كردهاند در زندگى كه انسان تكان نميتواند بخورد در نظامهاى طاغوتى. انواع و اقسام تحميلها، انواع و اقسام تبعيضها، انواع و اقسام محدوديتها، انواع و اقسام تلقينها و تزريقهائى كه امروز به صورت مدرن در دنيا مطرح است و انسانها را به صورت يك حيوان در مىآورد. انسان در بسيارى از جوامع غربى به صورت يك حيوان، مثل يك گوسفند، مثل يك خوك، مثل يك گرگ زندگى ميكند؛ اصلاً از رشحات انسانى در او اثرى نيست. چى او را اينجور اسير كرده؟ مگر اين همان انسانى نيست كه يك نفرش گاهى يك ملت را، يك كشور را، يك جامعه را آزاد ميكند
كه:
بسا باشد كه مردى آسمانى
به جانى سر فرازد ملتى را
نهد جان در يكى تير و رهاند
ز ننگ تيرهروزى كشورى را
گاهى يك چنين انسان اوج ميگيرد، اما همين انسان را شما در اين مجامع غربى مىبينيد اسير تمايلات پست مادى، اسير ظلمها، اسير تبعيضها، اسير تلقينهاى پست كننده، اسير خفتها، ذلتهاست؛ اين چه چيزى است كه انسانها را اينجور اسير ميكند؟ اين همان «اصر»هاست؛ اين همان غلها و زنجيرهاست. پيغمبرها وقتى وارد جامعه ميشوند، اولين كارشان اين است كه غلها را، زنجيرها را از گردن اين زندانى باز كنند. لذا شما مىبينيد كه وقتى رسول گرامى اسلام مىآيد و دعوت خودش را ميگويد و لاالهالّااللّه را ميگويد، يك غلام سياه كه در آن جامعه آنقدر محكوم هست به ذلت و نكبت و حقارت، در مقابل ارباب خودش كه يك آقازادهى بزرگ يا يك آقاى متنفذ هست مىايستد، حرفش را ميزند، سخن دلش را ابراز ميكند و با او مقابله ميكند، با او بحث ميكند. اين در زندگى همهى پيغمبران بوده. چى اين انسان را اينجور رها كرد؟ همين كه غلها و زنجيرها را از پاى او باز كردند؛ آزادى يعنى اين. پس مفهوم آزادى در قرآن كريم، در روايات، در متون اسلامى آمده؛ حالا اين آزادى چى هست، عرض كردم، بعدها، در بحثهاى بعدى، حدود و مرزهاى اين آزادى را انشاءاللّه مشخص ميكنيم كه معلوم بشود اين آزادى با بىبندوبارى يكى نيست؛ با گمراهى يكى نيست؛ با خودرأيى و خودكامگى يكى نيست؛ با وحشيگرى و بىضابطگى يكى نيست.
آزادى يعنى آزادى؛ بىبندوبارى و وحشيگرى و فساد و گمراهى و خودكامگى، هر كدام معانى خودشان را دارند؛ آزادى هم يعنى آزادى. اين را بعد انشاءاللّه روشن ميكنيم. اما نفس آزادى، خود اين مفهوم متعالى و راقىاى كه حداكثر دويست سال است توى مطبوعات و كتابها و انديشههاى غربى راه پيدا كرده، اين در قرآن كريم هست و يقيناً در مكتب بسيارى از انبياى الهى هست. در وصيت اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) به فرزندش امام حسن مجتبى، با خودِ همين كلمهى آزادى آمده كه: «لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا».(2) بندهى غير خودت نباش كه خدا تو را آزاد آفريده. ببينيد! هر انسانى آزاد به دنيا آمده كه در سندهاى بسيار مهم انقلاب كبير فرانسه امروز در دنيا حفظ ميشود و دهن به دهن گفته ميشود و از حرفهاى منتسكيو و امثال او از نويسندگان و متفكران، ذكر ميشود و نقل ميشود كه هر انسانى آزاد به دنيا مىآيد، اين در هزار و چهارصد سال قبل به صورت يك سند مكتوبِ نوشته شدهى غير قابل خدشه وجود دارد. «لاتكن عبد غيرك»؛ بندهى غير خودت نباش؛ غلام نباش، در حالى كه خدا تو را آزاد آفريده.
قبل از اسلام حضرت موسى به فرعون ميگويد كه: «و تلك نعمة تمنّها علىّ ان عبّدت بنىاسرائيل»؛(3) كه اين را هم قرآن نقل ميكند. اين منتى است سر من ميگذارى كه بنىاسرائيل را بردهى خودت كردهاى، آزادى آنها را سلب كردى؟! باز اينجا مسئلهى بردگى و آزادى مطرح است. و در معارف صدر اسلام و در تاريخ صدر اسلام، اينقدر اين مفهوم با همين نام، با همين واژه و با همين خصوصيات تكرار شده كه جاى شك باقى نميماند.
در زمان خليفهى دوم، استاندار مصر عمروعاص بود و پسر عمروعاص در يك ماجرائى، در يك گفتگوئى با يك جوان دهاتى حرفشان شد، يك سيلى بر صورت آن جوان روستائى مصرى زد - حالا شما ببينيد يك روستائى مصرى كه نميدانم حالا عرب بوده يا غير عرب بوده، شايد آنوقت هنوز عرب هم نبودند، آن هم نمايندهى خليفه و استاندار مطلق - پسر به پدرش شكايت كرد. پدرش آمد پيش عمروعاص، گفت بايد قصاص كنى؛ پسر من كتك خورده و بايستى پسر تو كه زده، او هم كتك بخورد. او هم اعتنائى نكرد و اينها را بيرون كرد. بلند شدند آمدند مدينه در زمان خليفهى دوم و پيش خليفه توى مسجد، ماجرا را مطرح كردند. خليفه فوراً نوشت تا آن حاكم يعنى عمروعاص و پسرش هر دو بيايند. آوردشان توى مسجد گفتش كه اين پسر دهاتى، آن پسر استاندار را قصاص كند، خود استاندار هم تعزير بشود. گفت چرا خود من تعزير بشوم؟ گفت براى خاطر اينكه به ميخ قدرت تو، پسرت اين كار را كرد و اين حركت را انجام داد؛ تو رو دادى به او. بعد يك جملهاى از قول خليفه نقل شده كه آن هم جملاتى است كه توى تاريخ هست و او اين است كه خطاب ميكند به عمروعاص ميگويد: «متى استعبدتم النّاس و قد ولدتهم امّهاتهم احرارا؟»(4) از كى شما اين مردم را بندهى خودتان و بردهى خودتان قرار داديد، در حالى كه مادرهاشان اينها را آزاد آفريدند؟ اين منطق اسلام است. اگر اين در اسلام به صورت يك فرهنگ رائج نبود، خليفه براى يك كار به اين مهمى كه استاندار خودش را ميخواهد مجازات كند، به اين جمله، به اين معرفت اسلامى استناد نميكرد؛ پيداست اين يك مطلبى بوده كه همه اين مطلب را ميدانستند، جزو فرهنگ رائج و شناخته شدهى ملت اسلام در آنوقت بوده كه انسانها آزادند، انسانها داراى حق آزادى هستند و از مادرها آزاد متولد شدند و كسى حق ندارد انسانها را برده و اسير و بندهى خودش بكند و حق آزادى آنها را سلب كند كه البته اينجا جرج جرداقِ مسيحى كه دربارهى اميرالمؤمنين كتاب نوشته، بين اين جمله و جملهى اميرالمؤمنين يك مقايسهى جالبى ميكند كه جاى بحثش اينجا نيست و نشان دهندهى اين هست كه اين مفهوم، اين فرهنگ در اسلام وجود دارد. پس فرهنگ آزادى، مفهوم آزادى در اسلام يكى از آن مفاهيم قطعى و حتمى است. اگر كسى تصور بكند يا به ذهنش خطور بكند كه اسلام دينى است كه آزادىهاى اجتماعى را سلب ميكند، آزادىهاى فردى را سلب ميكند و در فرهنگ اسلامى آزادى نيست، نه، اين يك حرف بيخودى است. البته آزادى غير از بىبندوبارى است. همان طور كه عرض شد، آزادى غير از گمراه كردن افراد و اغواگرى است. آزادى غير از خودرأيى و خودكامگى است. آزادى غير از اين است كه كسى هر كارى دلش خواست انجام بدهد ولو با چهارچوبهاى پذيرفته شدهى جامعه يا حقوق جامعه يا حقوق افراد ديگر در تضاد باشد. يك مرزهائى دارد آزادى. آزادى غير از اين است كه كسى به استناد آزادى هر سوء استفادهاى خواست بكند، كمااينكه در دنيا اين كار شده؛ كمااينكه به نام آزادى بزرگترين بارها بر انسانها تحميل شده؛ به نام آزادى بزرگترين جنايتها انجام گرفته؛ به نام آزادى نسلهاى انسانى به فساد اخلاقى و شهوانى دچار شدند؛ به نام آزادى، آزادى حقيقى از ذهنهاى انسانها در فرهنگ غربى و در مكاتب غربى گرفته شده؛ به نام آزادى چشمهاى انسانها را بستهاند، عقلهاى آنها را بستهاند و هرچه خواستهاند در ذهن آنها و در دل آنها نفوذ دادهاند و رسوخ دادهاند كه اين حقيقتى است كه امروز ما در دنيا داريم مشاهده ميكنيم؛ هم در بلوكهاى غرب و نظامهاى دموكراسى كه طرفدار آزادى فردىاند، هم در نظامهاى شرقى و دستگاههاى سوسياليستى كه طرفدار آزادىهاى اجتماعى و هضم آزادى فردى در آزادى اجتماعىاند. به نامهاى گوناگون، مكاتب گوناگون: اومانيسم و غيره و غيره، هر كدام يك لطمهاى به اين آزادى زدهاند. بنابراين بايد اين مفهوم اسلامى كه مفهوم بسيار راقى و عالى و افتخارآميزى هست، درست معنا بشود. اين هم از قبيل همان مطلبى است كه در باب حقوق زن و وظائف زن و حدود معاشرت زن در اينجا من عرض كردم كه گفتم ما در مقابل دنيا باقىدار نميشويم اگر نظر خودمان را در باب زن بگوئيم. دنيا نميتواند عليه ما حرف بزند، اگر مفهوم حدود زن و وظائف زن در جامعه مشخص بشود. ما هستيم كه زبانمان سر دنيا دراز خواهد بود. اگر ما در باب آزادى هم نظر اسلام را درست تبيين كنيم و تشريح كنيم، ما باقىدار نميشويم در دنيا و پيش كشورهائى كه دم از آزادىهاى دروغين و تقلبى و گمرهساز ميزنند. ما هستيم كه زبانمان سر دنيا دراز است كه چرا اين آزادىها به انسانها داده نميشود و چرا به نام آزادى بر انسانها ظلم ميشود و جفا ميشود. لذا بايد نظر اسلام در باب آزادى دانسته بشود. اين يك بحثِ لازم است؛ براى مردم ما هم اين بحث لازم است، براى كسانى كه با مسائل جهانى هم در ارتباطند، لازم است و انشاءاللّه راهگشاى خود ما مسئولين كشورى هم خواهد بود كه بتوانيم بر اساس اين حدود وظائفمان را هرچه بيشتر بفهميم.
بسماللّهالرّحمنالرّح م
والعصر. انّ الانسان لفى خسر.
الّا الّذين امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(5)
1) اعراف: 157
2) نهج البلاغه، نامهى 31
3) شعراء: 22
4) تفسير فى ظلال القرآن (سيد قطب)، ج 8، ص 95 (كتاب از منابع اهل سنت است)
5) عصر: 3 – 1